8 سال پیش در چنین روزی یعنی ؛ 27 / 2 / 1382 با یکی از دوستان در قم بودیم ، حدود ساعت 2 بعد از ظهر ، زنگ درب منزل آیت الله را زدیم ، با گفتن نام فامیلی و اینکه از مشهد آمده ایم ، درب منزل باز شد ، با دوستم وارد حیاط شدیم . آیت الله جلو درب اتاق که از کف حیاط چند پلّه بالاتر بود قامت کشیده و دستش را بر چهار چوب درب نهاده بود . این اوّلین برخورد بود . 

آیت الله صحنه را به گونه ای ترتیب نداده بود که ابتدا ما وارد شویم بنشینیم ، بعد او وارد شود و ما برایش برخیزیم، آیت الله به زمین نچسبیده بود که ما برای احوالپرسی در برابرش به رکوع برویم . آیت الله ایستاده بود مانند همة بندگان متواضع خدا . 

بعد از سلام و احوالپرسی وارد اتاق شدیم آیت الله از ما خواست که روی صندلی بنشینیم. او خود بر روی صندلی اش نشست و من و دوستم هم بر روی صندلی قرار گرفتیم . چیدمان اتاق به گونه ای نبود که او بر سکّو بنشیند و ما در برابرش بر روی زمین زانو بزنیم . ما با عالمی 77 ساله ( در سال 1382 ) که برای اوّلین بار او را می دیدیم احساس صمیمیّت و خودمانی بودن داشتیم و می توانستیم صحبت آغاز کنیم . 

از اینکه وقتش را بی موقع گرفته ایم عذرخواهی کردیم ، آیت الله خیلی جدّی گفت : « وقت از آن خداست . » او با این نگاه توحیدی به ما امنیّت خاطر داد که احساس ناراحتی نکنیم ، به گونه ای که ما قصد ماندن حدود 20 دقیقه داشتیم امّا گفتگوی ما شاید از 2 ساعت هم گذشت . 

در بین صحبت یکی ـ دو بار زنگ تلفن به صدا درآمد و او خودش گوشی را برداشت و پاسخ داد . آیت الله دفتر و منشی و نگهبان نداشت . او به معنای واقعی کلمه « مرجع » بود و به راستی می شد برای کسبِ علم ، حضوری و غیرحضوری به ایشان مراجعه کرد . 

در بین گفتگو درخواست آب کردیم ، خواستیم راهنمایی کند خودمان آب بیاوریم . آیت الله از روی صندلی اش برخاست و گفت : « شما مهمان هستید ، وظیفة من است که برای شما آب بیاورم . » این نشان می داد که آیت الله در رعایت اخلاق و ادب دقیق است . 

آن موقع هنوز « ترجمان قرآن » منتشر نشده و در حال بازخوانی آن بود . آیت الله از ما پرسید : به نظر شما اسم این کتاب را « ترجمان قرآن » بگذارم ، خوب است ؟ بعد افزود ؛ گفته ام روی جلد کتاب فقط بنویسند « محمّد صادقی » و پسوند  « آیت الله » و « دکتر » نیاورند . من در برابر قرآن کسی نیستم که از این القاب و عناوین استفاده شود . 

او کتاب « نماز و روزة مسافران » و « توضیح المسائل نوین » را به ما هدیه داد و از ما خواست تا برای دیدن کتابها به زیر زمین منزلش برویم . هنگام پایین رفتن از پلّه ها ، ایشان جلو افتاد و عذرخواهی کرد که چون به مکان آشناست جلوتر می رود . در زیر زمین منزل یک سیستم رایانه و انباری از کتاب بود . من یک مجلّد «تفسیر البلاغ» دو مجلّد کتاب «حـجّ » و ... گرفتم ، هنگام پرداخت هزینه اش ، با شرم و حیای بسیار که در چهره اش نمایان بود گفت : « من چگونه هزینه اش را از شما بگیرم ؟! » من مجبور شدم هزینه کتابها را با ادب روی میز بگذارم . 

آیت الله در کتابخانه گفت : « من با این کامپیوتر به پرسشهای مردم پاسخ می دهم»...

در تاریخ 12 فروردین 1390 شنیدم آیت الله به « رحمت آباد » رفته است ! 


به نقل از مهدی یاقوتیان (مدرس قرآن . مشهد)

آدرس وبلاگ : http://faryoumad.blogfa.com/