این نوشته را تقدیم می کنم به روح پر فتوح آیت الله صادقی تهرانی که جایش در میان ما خالی اما یادش در میان ما جاودانه است.
آنچه پیش روی شماست گوشه هایى از زندگی علمی سیاسی فقیه مجاهد و مفسر عالی قدر آیت الله العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی است که به درخواست بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ایران، در خردادماه 1373 (ه.ش) به قلم خود ایشان نگاشته شده است که هر متفکری را در تدبّری بسی عمیق فرو می برد.
نام مقاله : سیری در بیوگرافی فقیه قرآنی
نویسنده : آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی
دانلود با لینک مستقیم- فایل PDF
دانلود با لینک مستقیم- فایل WORD
متن مقاله
« بسم الله الرحمن الرحیم »
... تا سن سیزده سالگى که پدرم در قید حیات بود سیکل دوم دبیرستان را به پایان رساندم. سپس به حَلَقات دروس عرفانى، اخلاقى و تفسیرى مرحوم آیه اللّه العظمى میرزا محمّدعلى شاه آبادى استاد بزرگ مرحوم امام خمینى پیوستم و در ضمن یکسالى هم به دروس مقدماتى (ادبیات عرب) پرداختم، سپس در سال 1320 عازم قم شده، طىّ سه سال دروس سطح را پایان دادم.
در سال 1323، مرحوم آیه اللّه العظمى بروجردى به قم آمدند. در دروس ایشان شرکتى فعّال داشتم، به گونه اى که در مسائل فقهیه، خود اتخاذ رأى مىکردم. طبعا از دروس فقه، فلسفه، عرفان و سایر علوم اسلامى اساتیدى دیگر بهرهمند مى شدم. ولى محور اصلىِ تحوّل فکرى ام، همان جنبش آغازین علمى نزد مرحوم آیه اللّه العظمى آقاى شاه آبادى بود که حرکتِ قرآنى مرا از آغاز کرده و تاکنون استمرار داد و تمامى تحصیلات حوزوى ام و تمامى مؤلفاتم تحتالشّعاع آن بود و هست؛ پس از آن مرحوم آیه اللّه العظمى علّامه ى طباطبائى نقشى عظیم در استمرار درجات تفسیرى، عرفانى، فلسفى و اخلاقى ام داشت.
اساتید عظیم النقش در استمرار درجات تفسیرى، عرفانى، فلسفى آیت الله صادقی تهرانی
در دروس این دو بزرگوار هفت سال شرکت کردم، و در سفرهاى بسیارى که از قم به تهران داشتم از دروس فلسفى مرحوم آیه اللّه العظمى میرزامهدى آشتیانى و میرزا احمد آشتیانى بهره ى وافرى مىبردم اگرچه استفاده هاى علمى از مرحوم آقاى شاه آبادى، نقش نخستینِ محورى داشت.
دو استاد فلسفه آیت الله صادقی تهرانی
پس از ده سال توقف مستمر در قم، به تهران مراجعت کرده و در دو بُعدِ علمى و سیاسى به فعّالیت شدید پرداختم، با مرحوم آیه اللّه العظمى سیّدابوالقاسم کاشانى در قیام نفت و علیه شاه، و با مرحوم آیه اللّه العظمى حاج سیداحمد خوانسارى و مرحوم آیه اللّه العظمى حاج شیخ محمّدتقى آملى از نظر استمرار مراحل فقهى ارتباط داشتم، و همچنین در طى مدت اقامت ده ساله در تهران، در دانشکده ى معقول و منقول (معارف اسلامى) بدون شرط حضور در کلاس درس و تنها با شرکت در امتحانات، چهار لیسانسِ حقوق، علوم تربیتى، فلسفه و فقه؛ و سپس دکتراى عالى معارف اسلامى را دریافت داشتم. همان جا سه سال به تدریس حکمت ( فلسفه ى اسلامى ) برمبناى قرآن و سنت از روى متن کتاب «آفریدگار و آفریده» پرداختم، جلساتى هم بر دو محور علمى و سیاسى علیه حکومت شاهنشاهى در هفت نقطه ى تهران داشتم که بیشتر قشر دانشجو در آن جلسات شرکت مىکردند. منبر هم مى رفتم که آن هم، داراى نوآورىهاى علمى و سیاسى بود، و کلاً مورد تعقیب و تهدید و تحدید دستگاه ستم شاهى بودم.
مشارکت با آیت الله کاشانی در قیام نفت و مبارزه علیه شاه
در سال 1341 ه . ش در اثر مبارزات شدید بر ضد رژیم طاغوتى، خصوصا به جهت سخنرانى در سالگرد ارتحال مرحوم آیه اللّه العظمى بروجردى در مسجد اعظم قم که براى نخستین بار افشاگرى هایى علیه شاه را در برداشت، از سوى ساواک محکوم به اعدام شدم و ایران را مخفیانه به قصد حجّ ترک نمودم، در مکه و مدینه با سخنرانى ها و اعلامیه هایى به زبان فارسى و عربى علیه طاغوت، بین عمره و حجّ دستگیر شدم، حج را در حصار مأموران دولتى انجام دادم، ولى بر اثر استدلالات قاطع اینجانب در برابر حکومت سعودى و اجتماع بزرگ و تحصن علماى عِراقَین در مسجدالحرام، آزاد شده و تحت الحفظ به عراق رفتم، نهضت علمى قرآنى و سیاسى را در نجف اشرف ـ به مدت ده سال ـ با تدریس تفسیر، فقه، اخلاق، سخنرانى و تألیف ادامه دادم.
درضمن برحسب درخواست دولت ایران، حکومت عراق تصمیم گرفت مرا به ساواک ایران تحویل دهد، ولى در اثر مخفى شدن در بیت مرحوم آیه اللّه العظمى خویى، با فعّالیتهاى ایشان، توطئه آنان خنثى شد.
سخنرانی های مستمر علیه شاه در ایران، بیروت، نجف و مکه
با آغاز اخراج ایرانیان از نجف اشرف و کل شهرهاى عراق، به بیروت هجرت کردم،دو جریان نهضت قرآنى و سیاسى به مدّت پنج سال در لبنان ادامه داشت.
با تشکیل نماز جمعه در سراسر لبنان، سخنرانى هایى بر محور قرآن در جلسات مذهبى، که نهضت سیاسى ضد شاه را هم براى تشکیل حکومت اسلامى دربر داشت، و نیز با تألیفاتى نوین، زمینه اى مناسب براى گفت وگو با علماى ادیانِ دیگر براى اثبات حقّانیت اسلام قرآنى ایجاد شد. به گونهاى که در مناطق مختلف لبنان، ضمن گفتمان قرآنى با علماى شیعى، به مباحثه و مناظره با علماى سنّى، مسیحى، یهودى، و دُرزى پرداخته و با ملحدین و مشرکین هم بحث مى نمودم و آنان یا سکوت مى کردند و یا محکومِ استدلالات قرآنى مى شدند.
با شدت گرفتن جنگ داخلىِ لبنان، آنجا را به قصد حجاز ترک نمودم، دو سال متمادى در مکّه ى مکرّمه با تماسى مستمر با شخصیتهاى علمى و سیاسى اسلامى سراسر جهان، بر مبناى دو نهضت قرآنى و سیاسى، فعالیتهاى پیگیر و دامنه دارى براى رشد تفکر انقلاب قرآنى در میان مسلمانان انجام شد.
در آنجا نیز اضافه بر مناظره هایى قرآنى با علماى وهّابى، و عدم محکومیت اینجانب در هیچ یک از مناظرات، حدود یکصد خانوار سنّى را در مرکز حکومت آل سعود (مکه ى مکرمه)، تنها با ادلّه ى قرآنى و گاه با استناد به یک آیه از قرآن (آیه ى مبارکه ى 32 از سوره ى فاطر) به مذهب اهل البیت علیهم السلام راهنمایى نمودم و بحمداللّه تعالى همگى آنان شیعه شدند.
براى دومین بار به فاصله ى هفده سال، دستگیر شدم و پس از آزادى به لبنان بازگشتم. در هر دو مرحله ى بازداشت در مکه ى مکرمه زندانى شدم به ویژه در دوّمین زندان، ابتدا در مدینه، سپس مکّه و در پایان در «سجن التّرحیلِ» جدّه بودم، در دستگیرى نخست در کلانترى حرم و سپس در «شرطة العاصمة» که شهربانى مکه است در بازداشت بودم، در زندان دوّم بود که شنیدم مرحوم امام خمینى به پاریس هجرت نموده اند.
پس از گذشت دو هفته از زندان دوّم به بیروت بازگشته و از آنجا براى دیدار امام و قرار جریان انقلاب به پاریس رفتم. در اقامت ده روزه ى پاریس و شرکت شبانه روزى در جلسات مرحوم امام، در چندین دانشگاه سخنرانى هاى ممتدى بر هر دو مبناى قرآنى و سیاسى داشتم. پس از بازگشت به بیروت به فاصله ى چندین روز از بازگشت امام به ایران، پس از هفده سال هجرت ـ که در طى آن چهار بار غیابا توسط ساواک شاه، محکوم به اعدام شده و دائما تحت تعقیب ساواک بودم ـ به ایران بازگشتم، و پس از پایه ریزى جمهورى اسلامى که در حرکات بنیادینش، نقشى مؤثر داشتم، در قم اقامت کرده و تاکنون بر محور معارف قرآن، دروس و تألیفات و خطابات خود را ادامه مىداده ام، و به جهت مشورت هایى با مرحوم امام، و براى ریشه دار کردن نهضت و انقلاب قرآنى، در کارهاى اجرائى شرکت نکردم. مگر چند روزى در آغاز انقلاب که برحسب خواسته ى مرحوم امام، مراجعات اصلى مردم را پاسخگو بودم و پیش از تشکیل نمازهاى جمعه بطور رسمى، اضافه بر سخنرانى هایى در سراسر ایران، نماز جمعه را در مراکز استانها و بعضى از شهرهاى دیگر، تشکیل دادم.
سرآمدش نمازجمعه اى بود که در پارک ملّت مشهد مقدّس در حضور حدود نیم میلیون نفر نمازگزار انجام شد، از تانک به عنوان منبر نماز جمعه و از تیربار ضدهوایى بعنوان سلاح و از لباس کفن کامل استفاده کردم. در همین نخستین نمازجمعه ى مشهد، مردم طومارى طولانى را تهیه کردند که صدها هزار امضاء داشت و با اکثریت امضاها خواستار انتصاب رسمى اینجانب به امامت جمعه ى مشهد مقدّس شدند، و سپس طومار را به دفتر امام ارسال کردند ولى به دست ایشان نرسید. نمازجمعه ى مستمرّى هم در مسجد مقدّس جمکران، و در ضمن در دانشگاه صنعتى شریف، و چند جمعه هم در مسجد دانشگاه تهران اقامه کردم، سپس مرحوم امام مرحوم حجّه الاسلام والمسلمین آقاى طالقانى را به عنوان امام جمعه ى تهران مقرّر نمودند.
با ترکِ نمازجمعه در قم به علتِ اذیتهاى فراوان عدّه اى از متحجّرین حوزوى و تهمت هاى کذب دیگران تمام اوقاتم صرف تدریس و تألیف شد، که 25 جلد از تفسیر سى جلدىِ «الفرقان» را به مدت ده سال در قم، ضمن دو تدریس عربى و فارسى تألیف کردم.
به یاد دارم که مرحوم آیه اللّه العظمى علّامه ى طباطبائى به من فرمودند تا این تفسیر پایان نیافته کتاب دیگرى ننویسم و چنان هم شد، بالاخره در رشته هاى تفسیرى، فلسفى، فقهى و... بیش از 113 اثر تحقیقى قرآنى که بسیارى از آنها به چاپ رسیده یا زیراکس شده و کتاب هایى هم که فعلاً خطى است تألیف نمودم.
برخى از بزرگان علماى اسلام در عصر حاضر نکاتى را پیرامون تألیفات اینجانب متذکّر شده اند، مِن جمله مرحوم آیه اللّه العظمى حکیم مى فرمودند: شما در عین حرکات زیاد انقلابى، کتاب هایى تألیف نموده اید که در مدتى کم از تمامى مؤلفین با سابقه ى نجف از نظر تعداد و محتوى سبقت گرفته، و نیز مرحوم امام و مرحوم آقاى خوئى درباره ى کتاب «المقارنات» در نجف فرمودند: بهترین کتابى است که علیه یهود و نصارى نوشته شده، و بالاخره بر حسب تصدیق مؤلَّفاتى گوناگون، درجه ى عالى اجتهاد اینجانب در تمامى علوم اسلامى مورد تأیید مراجعى عظیم الشّأن بوده است. جز آنکه با گذشت مراحل تحقیقاتى تفسیرى، و برمبناى آنها، نظرات فقهى، اصولى، فلسفى، عقیدتى، عرفانى و سیاسىِ اینجانب اختلافات زیادى با سایر علما دارد.
متن اجازه نامه اجتهاد آیت الله صادقی تهرانی از آیت الله خوئی
در تفسیرِ کمتر آیه اى است که نکته اى مغفول و یا خطایى مشهود نسبت به آن آیه ى مبارکه را در میان تفاسیر شیعه و سنى متذکر نشده باشیم، و در فقه با بسیارى از نظرات مشهور علماى شیعى و سنّى و احیانا با تعدادى از نظرات هر دو فرقه اختلاف داریم، که بیش از پانصد فتوى برمبناى قرآن و سنّت و مخالف با نظرات مشهور را در «تبصره الفقهاء» آورده ایم؛ و مبناى این اختلاف وسیع در کلّ علوم اسلامى، آزاد اندیشى و تدبّرِ بدون پیش فرض در قرآن مبین است، حال آنکه اگر علماى اسلام قرآن را درست بررسى کنند درصد اختلافاتشان با هم بسیار کم مى گردد گرچه این گونه فتاواى آنان برخلاف اجماع و روایاتى هم باشد.
ارکان اوّلیه ى فلسفه ى مرسوم حوزوى را مانند قِدمت زمانى جهان و حدوث ذاتى آن، سنخیت خدا و آفریدگان بر مبناى ضرورت سنخیت علت و معلول، قاعده ى «الواحد لا یَصدُرُ منه الا الواحد» و... را برخلاف برداشتهاى درست عقلى و قرآنى دانسته و طبعا بسیارى از نظرات فلسفى را قبول ندارم. در منطق بشرى اضافه بر اعتراضاتى چند، تعداد شصت و شش تضاد ـ طبق حساب ابجدى «اللّه» ـ میان نظرات منطقیان موجود است که در حاشیه ى تفسیر «الفرقان» در سوره ى اعراف (جلد دهم، صفحات 37 تا 48) یادداشت کرده ام.
و بالاخره در علم اصول، بحث و تحقیق در مباحث الفاظ را نادرست مى دانم ـ چنانکه هیچ یک از علماى علوم تجربى نیز در بدیهیات لفظى بحث نمىکنند ـ و اصول عملى هم از نصوص کتاب و سنت پیداست و در کتاب «اصول الاستنباط» پیرامون آن مباحثى را ارائه کرده ایم.
اختلاف ما با اکثر علما در مسائل فقهى از سایر علوم بیشتر است، و تمامى اینها مبناى قرآنى دارد، در تفسیر سى جلدى «الفرقان» در همهى این موارد به تفصیل سخن رفته است. و از نظر فقهى نیز علاوه بر تفسیر، در کتابهاى «تبصرة الفقهاء»، «اصول الاستنباط»، «تبصرة الوسیلة»، «على شاطىء الجمعة» و... به زبان عربى، و نیز در «رساله ى توضیح المسائل نوین»، «فقه گویا»، «اسرار، مناسک و ادلّه ى حجّ»، «مفتخواران» و... مباحث مهم فقهى قرآنى را مطرح کرده ایم. تمامى این اختلافات برمبناى اصالتِ دلالت قرآنى است که آنرا «ظنّىّ الدّلالة» تلقّى کرده اند! با آنکه در فصاحت و بلاغت، در بالاترین اوج است.
برخی از کتب آیت الله صادقی تهرانی
این خادم کوچک قرآن، تمامى علوم حوزوى منتسب به اسلام را ـ که نزد بزرگترین علماى نیم قرن اخیر دریافته ام ـ از آغاز در حاشیه ى قرآن قرارداده و رفته رفته به اختلاف وسیع این علوم با قرآن پى برده ام، «و بسیار شده که با علماى بزرگ گفت وگو کرده ام و حتى یکبار هم محکوم نشده ام»، و نوعا معترفند که علوم و معارف قرآنى در حوزه ها چندان اصالتى ندارد. و معتقدم که مهمتر از انقلاب سیاسى مرحوم امام، بایستى انقلاب قرآنى در همه ى ابعاد علمى، سیاسى و... تحقّق یابد.
اینجانب ادلّه ى اسلامى را ویژه ى قرآن و سنّت دانسته، ولى عقل و اجماع را نه به عنوان دلیل مستقل در مقابل قرآن بلکه تنها به عنوان کاشف از شرع قبول دارم. یعنى عقل مطلق یا سلیم، در کلیات مىتواند به عنوان کاشف، وسیله اى براى شناخت حکم الهى باشد. مثلاً قرآن مى فرماید: «و لاتقل لهما اُف» سپس عقل مطلق بر اساس قیاس اولویت قطعیه نتیجه مى گیرد که: «لاتضربهما». و اجماع و شهرت نیز درصورت عدم مخالفت با قرآن و عدم معارضه با اجماع یا شهرتى دیگر، مشروط به اینکه امامیه آن را نقل کرده باشند مقبول است زیرا کاشف از سنت محسوب مىشود.
درنهایت محور اصلى در همه عرصه هاى دینى «قرآن» است، زیرا خداى متعال مى فرماید: «و اتلُ ما اوحى الیک من کتاب ربّک لا مبدّل لکلماته و لن تجد من دونه مُلتحدا»: «و بخوان، و پیروى کن آنچه را از کتاب پروردگارت: (قرآن) به سویت وحى شده، هرگز هیچ تبدیل کنندهاى براى آن نیست و هرگز به جز قرآن پناهگاهى (رسالتى و وحیانى) نتوانى یافت» (کهف/27).
بنابرین آیه ى مبارکه، مسلمانان نیز به پیروى از وحى الهى به پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله هیچ مرجع و پناه گاهى به جز قرآن نخواهند داشت. پس هر حدیثى چه متواتر و یا غیر متواتر در صورت مخالفت با نصّ و یا ظاهرِ مستقرِّ قرآن مردود است، اما حدیثى که اکثر امامیه آن را نقل کرده باشند و معارضى هم نداشته باشد و قرآن هم نفى و یا اثباتى درباره ى آن نداشته باشد از باب «اطیعوا الرّسول و أولى الأمر منکم» پذیرفته است. و چنین احادیثى هم برگرفته از حروف مقطعه و رمزى آیات قرآن است، که آیه ى 27 کهف، منشأ همه ى احکام را از قرآن مى داند و بس؛ در نتیجه سنّت، برداشتى از رموز قرآن و همان وحى قرآنى در مرحله حقایق یا تأویل است لذا سنت به هیچ وجه در عرض قرآن نیست تا ناسخ آن باشد. و نص و ظاهر مستقر قرآن جز با نص و ظاهر مستقر آن نسخ نمى شود.
در ضمن دلیل ظنّى هم از دیدگاه قرآن مطرود است که آیه ى «لاتقف ما لیس لک به علم»: «آنچه را که نسبت به آن، برایت علمى نیست پیروى مکن»، نیز هرگز ویژهى اصولِ دین نیست، زیرا این ممنوعیتِ غیر علم، پس از احکامى فرعى آمده است، بنابرین ظنّ و گمان هرگز نقشى در احکام الهى ندارد که: «انّ الظّنّ لایغنى من الحق شیئا»؛ اگر هم کتابهایى اسلامى در حوادثى از میان رفته، علم و قدرت و رحمت الهیّه در بیان حجّت بالغه اش از میان نرفته است.
نقش علم رجال هم، بیشتر در موضوعات است. زیرا جاعلان متونى از احادیث، سندهایى را هم ساخته اند و در نتیجه، احادیثى صحیح السّند!! برخلاف نصّ یا ظاهرِ پایدار قرآن، به دست ما داده اند. چنانکه در کتاب «غَوصٌ فى البِحار» حدود یکصد و هشتاد جلد کتاب حدیثىِ شیعى و سنّى را برمبناى کتاب و سنّت نقد کرده ایم.
البته چون عده اى از پژوهشگران قرآنى اختصار گفتار اینجانب در برخى مباحث نظرى را سبب ایجاد شبهه تعارض بین ادله اصولى قرآنى دانسته اند، تذکر این نکته ضرورى است که اگرچه سخن مذکور صحیح است ولیکن حداقل براى شخص اینجانب در عمل، مسبب نقص فتاوا در ابواب مختلف فقهى نشده است. بنابرین به جهت رفع ابهام صریحاً عرض مىشود که:
«ضرورت، اجماع، شهرت و هر روایتى که مخالف قرآن باشد مردود است اما اجماع، شهرت و هر روایتى که خلاف قرآن نباشد در صورتى که معارضى نداشته و از طریق علماى امامیه به ما رسیده باشد، طبق آیهى «قل فللّه الحجة البالغة» مقبول است زیرا اگر شارع مقدس با آن مخالف بود حتماً حجتى رسا بر ضد آن براى مکلفان ارسال مى فرمود. و در تعارض دو روایت نیز مرجّحات منقول در مقبوله ى عمر بن حنظله مقبول است».
نکات فوق الذکر، نظر قطعى اینجانب درباره نحوه بدست آوردن احکام الهى است. و اما اگر نظراتى فقهى بین فِرَق اسلامى موجود است که برخلاف عقل سلیم، حسّ، عدل و علم مى باشد، هرگز پایه ى قرآنى ندارد، و مگر ممکن است اسلامى را که برمبناى دلیل قاطع عقلى پذیرفته ایم، با خود این مبناى نخستین مخالفتى کند؟!
مثلاً درباره ى مناظره ى امام صادق علیه السلام با ابوحنیفه روایت جعل کرده اند که فرضا آن حضرت ضمن نهى از قیاس باطل (قیاس تمثیل) مبادرت به رد قیاس اولویت قطعیه نموده! و مثلاً به راوى فرموده باشند: اگر یک انگشت زن بریده شود دیه اش یک دهم دیه ى کامله ى مرد است (یعنى صد مثقال طلا) و دو انگشت زن، دو دهمش و سه، سه دهمش، ولى دیه ى چهار انگشتش مساوى با دیه ى دو انگشت اوست!
حال آنکه اولاً قیاس اولویت قطعیه، قیاسى کاملاً صحیح است و مطابق با کتاب و سنت و عقل همه ى عقلاست، ثانیا آیا مىتوان پنداشت که چهار، از نظر حساب و ارزش از سه کمتر و با دو برابر باشد!؟ قرآن هم پس از بیان تفاوت دیه ى زن و مرد با آیه ى «وَالجروحَ قصاص» دیه ى اعضاى زنان را متناسب با دیه ى کامله ى آنان و دیه ى اعضاى مردان را نیز متناسب با دیه ى کامله ى آنان مقرّر فرموده است، و نیز در باب ارثِ زنان از شوهران، اکثر قریب به اتفاق فقهاى شیعى، زنان را از اموال غیر منقوله به جز قیمت بناى خانه ى مسکونى محروم نموده اند، با آنکه بر حسب نصوصى قرآنى هرگز چنان محرومیتى وجود ندارد، زیرا آیه ى 11 و 12 سوره ى نساء، تنها وصیّت و دَین را از «ما تَرَکِ» مورِّث استثنا کرده و این حکم را براى میراث مرد و زن مکرّرا بیان فرموده است که: «... من بعد وصیّة یوصى بها أو دَین...»، «...من بعد وصیة یوصین بها أو دَین، و لهنّ الرّبع مما ترکتم ان لم یکن لکم ولد فان کان لکم ولد فلهنّ الّثمن ممّا ترکتم من بعد وصیّة توصون بها أو دَین ... من بعد وصیة یوصى بها أو دَین غیر مضارّ وصیةً مناللّه واللّه علیم حلیم» که مکررا تنها مورد وصیت و دین را ـ براى زنان همچون مردان ـ استثنا زده است و دیگر هیچ.
روایات اسلامى هم در این باره گوناگون است، اکثریت فقهاى ما در اینجا تنها به روایاتى استناد کردهاند که هم بر خلاف قرآن است و هم برهان موجود در آنها برخلاف کل موازین عقلى و شرعى است. مثلاً در روایاتى براى محرومیت فوق الذکر چنین استدلالى آورده اند: «چون زن، داخل نسب اصلى مرد نشده پس از اصل میراث ارث نمى بَرَد!» در حالىکه عکسش نیز چنان است. یعنى چون مرد هم داخل اصل نسب زن نیست پس مانند او از اصل میراث ارث نمى بَرَد!
و در روایاتى دیگر اینگونه آمده: « چون زن بیوه ممکن است ازدواج کند و سپس با شوهر دوّمش به خانه ى میراثىِ شوهر اوّل برود و حق دیگران را غصب کند از عین خانه محروم است!» حال آنکه مگر مرد پس از فوت همسرش، در ازدواج بعدى فعّال تر از بیوه نیست؟ و در غصب هم مگر از زن نیرومندتر نیست؟ وانگهى چرا در صورتى که شوهر نکند همچنان ازین بخش میراث محروم است. پس برمبناى دلیل این روایت، اگر زن با آن دو احتمال از قسمت هاى اصلى «میراث» محروم باشد، مرد باید محرومیتى بیشتر داشته باشد.
و یا در قضیهى «عاقله» که بر مبناى فتاوا، اگر شخصى بالغ بدون تعمّد کسى را کشت، خون بهاى مقتول بر عهده ى عموها و دایى هاى قاتل است هر چند اینان نوجوان بىثروت و وى مسنّ و ثروتمند باشد! این فتوا هم صد در صد مخالف عقل و بر خلاف نصوص آیاتى از قرآن است.
و نیز در باب قصر نماز و افطار روزه، همان سفر هشت فرسنگى گذشته، مبناى فتواى مشهور است با آنکه لااقل «مسیرةُ یومٍ» میزان است یعنى مسافت یک روز مسافرت با وسایل نقلیه ى امروزى که خیلى بیشتر از هزار کیلومتر است، وانگهى این هم ملاک نیست، بلکه بر حسب آیه ى قصر: «إن خفتم أن یفتنکم الّذین کفروا» تنها به شرط خوف بر جان و مانند آن، تنها از کیفیت نماز کاسته مىشود، که امروزه در سفر، هرگز نماز شکسته نمى شود و روزه نیز افطار نمى گردد.
و درباره ى فتواى مشهور لزوم طهارت از جنابت براى ورود روزه دار به صبح رمضان، با رجوع به قرآن مى بینیم که بر حسب نص قرآنى هرگز چنان قیدى وجود ندارد، زیرا «فالآن باشروهنّ..و کلوا و اشربوا حتّى یتبیّن لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» مباشرت با زنان را همچون خوردن و آشامیدن، تا لحظه اى پیش از طلوع فجر جایز دانسته، که دیگر وقتى براى غسل جنابت نخواهد ماند، روایاتى شیعى و روایات سنّى هم موافق نصّ آیه است و تنها چند روایت شیعى که با یکدیگر تناقض هم دارند این طهارتِ پیش از طلوع فجر را یا واجب و یا شرط صحت روزه مى دانند.
گفتگو با آیت الله خوانساری درباره ى ازدواج با زناکارى که توبه نکرده
با بزرگان علما پیرامون علوم رایج حوزوى به ویژه فقه گفت وگوهایى داشته ام، از جمله با مرحوم آیه اللّه العظمى حاج سیداحمد خوانسارى درباره ى ازدواج با زناکارى که توبه نکرده و نمى کند، فرمودند: به احتیاط واجب نباید با او ازدواج ـ اگر چه موقت ـ کرد، زیرا بدون مانع بودن زن، از شروط صحّت ازدواج است، و گفته ى زناکار هم پذیرفته نیست، گفتم: بنابراین حرمت ازدواج با او اَقوى است و نه به احتیاط واجب، وانگهى «حرّم ذلک على المؤمنین» آنرا تحریم کرده است و اگر هم روایات دراین باره مختلف باشند، تنها آنکه با نصّ آیه موافق است مقبول است؛ فرمودند: شاید اَئمّه علیهم السلام آیه اى را درنظر داشته اند که این حرمت را نسخ کرده، گفتم: اوّلاً آیات ناسخ و منسوخ قرآن معلوم است، ثانیا در آیه ى پنجم سوره ى مائده که آخرین سوره ى نازله مى باشد، نصّ «والمحصنات من المؤمنات و...»پاکدامنى زنان را شرط اصلىِ ازدواج با آنان دانسته، که یا این آیه شرط مهمترى درباره ى عفاف آنان دارد، و یا لااقل دستى به «حرّم ذلک على المؤمنین» نزده است، بنابراین تا هنگامى که زنى زِنایش ثابت نشده حکم عفاف براى وى جاریست. در این جا بود که ایشان طبق نصِّ آیه ى تحریم، فتواى قطعى به حرمت ازدواج ناهمسان دادند.
همچنین با مرحوم آیه اللّه العظمى گلپایگانى در این باره بحث شد؛ فرمودند: در حاشیه ى خطّى «عروه» احتیاط واجب کرده ام ولى پس از بررسى دیدیم که فتواى ایشان احتیاط مستحب بود. گفتم: بر مبناى نصِّ آیه ى تحریم این احتیاطات هم بى جاست و طبق دو نص قرآنى این ازدواج ناهمسان حرام است.
گفتگو با آیت الله خوئی درباره ى ازدواج با زناکارى که توبه نکرده
مرحوم آیه اللّه العظمى خویى هم مىفرمودند: «لاینکحُ» خبر است و نه انشاء پس حرمت نیست، گفتم اگر خبر است قطعا دروغ است، زیرا هرگز مرد زناکار براى ازدواج به دنبال زن زناکار نمى رود، و زن زناکار هم در تکاپوى ازدواج با مرد زناکار نیست، پس «لاینکحُ» انشاء است به لفظ خبر، و چون «حرّم»و «ذلک»مذکّرند، مرجع و مشارٌالیه آندو فقط «نکاح» است و نه «زنا» که لفظا مؤنّث مجازى است. و اگر هم بر فرض محال، مرجع «ذلک» زنا بود! مى پرسیم: آیا زنا تنها بر مؤمنان حرام است؟! و نه بر کافران و فاسقان؟! بنابراین «حرّم ذلک على المؤمنین» نصّ بر حرمت است! فرمودند: از این «حُرِّمَ» غفلت شده و دلیل اول هم درست است.
گفتگو با آیت الله خمینی درباره ى مسئله ى مشهوره ى «رِضاع»
در باب مسئله ى مشهوره ى «رِضاع»: شیرخوارگى، نوعا فتواى اکثریت فقها بر این است که اگر پسرى از زن شما شیر خورْد پسر رضاعى شماست، پس اگر او ازدواج کرد، و سپس همسرش را طلاق داد یا پسر فوت کرد، ازدواج با این زن بر شما حرام است!! در این باره با «مرحوم آیه اللّه العظمى خمینى» در نجف اشرف گفت وگویى داشتم، ایشان فتواى مشهور را مى پذیرفتند!! گفتم: اولاً پسر رضاعى هیچ معنایى ندارد، زیرا حرمت رضاعى فقط در چهارچوب ازدواج است، و آیا ازدواج میان پدر و پسر رضاعى هم ممکن است؟ تا پسر، حرمت رضاعى داشته باشد!! وانگهى «و حلائل ابنائکم الّذین من اصلابکم» حرمت ازدواج را ویژه ى زنان پسران صُلبى و اصلى دانسته، که در نتیجه چنان پسرانى و «ادعیاء» (فرزندخواندگان) از این حکم برونند، اگر هم بر فرض محال پسران رضاعى وجود داشتند، ازدواج با زنان آنان حرام نیست؛ ایشان پس از گفتن جملاتى کوتاه فرمودند: فتواى مشهور محترم و پذیرفته است، با آنکه برخلاف آیه است و روایتى هم نیست که آن را تأیید کند!! بالاخره ما مبتلا به اجماع و شهرتیم.
گفتم: ولى در کلّ، موافق با نصِّ قرآن و برخلاف فتاواى دیگران، حرمت شیرخوارگى در انحصار مادران و خواهران رضاعى است.
گفتگو با آیت الله خوئی درباره ى غسل جمعه و زکات
در باب وجوب اطاعت مطلق از سنّت پیامبر و سیره ى ائمه ى معصومین علیهم السلام به مرحوم آیه اللّه العظمى خویى متذکّر شدم که از جهت اشاره ى کتاب و صراحت سنّت، قطعاً غسل جمعه واجب است. پس چرا در این حکم، اجماع و شهرت فقها بر استحباب است!؟ فرمودند: ما گرفتار شهرت و اجماعیم! گفتم: این گرفتارى، خلاف کتاب و سنّت است.
در باب زکاتِ «الزّیتون و الرمّان» که در آیه ى 141 سوره ى انعام در مورد اموال زکویّه آمده، به دلیل «آتوا حقّه یوم حصاده»نیز مرحوم آیه اللّه العظمى خویى عرض کردم: بنابرین زکات به بیش از نُه چیز تعلق مىگیرد. فرمودند: این آیه مکّى است و زکات حکمى مدنى است. گفتم: از سى آیه ى مکّى و مدنى درباره ى زکات، شانزده آیه اش مکّى است. فرمودند: این فقهِ جدید است! گفتم: این فقهِ قرآن است و قدیمى تر از فقه شماست.
گفتگو با آیت الله مهدی آشتیانی درباره ى تسبیح کائنات
با مرحوم آیه اللّه العظمى میرزامهدى آشتیانى درباره آیه ى «ان من شىءٍ الاّ یسبّح بحمده»گفت وگویى شد، فرمودند: این تسبیح، تکوینى است، یعنى نگرش درست در وجود اشیاء ما را به وجود خداى سبحان راهنمایى مىکند، گفتم: تسبیحِ تکوینى قابل فهمِ تمام مکلّفان بوده و به آن امر شده است مانند: «قل انظروا ماذا فى السّماوات والارض» و همچنین در آیاتى دیگر مانند: «افلم ینظروا فى ملکوت السّماوات والارض»نگرش نکردن و نیاندیشیدن در حقیقتِ وجودىِ آسمانها و زمین - که ذاتا نیازمند مطلق و فقر مَحضَند - توبیخ شده است بنابراین تسبیح در آیه ى «ان من شىءٍ الاّ یسبّح بحمده»صرفا تسبیح تکوینى نیست زیرا خداى متعال در ادامه ى آیه مىفرماید: «ولکن لا تفقهون تسبیحهم»«لیکن تسبیحاتشان را درنمىیابید» و این پاسخگوى شماست، چون خداى بزرگ هرگز مکلّفان را به چیزى امر نمىکند که «لاتفقهون»: نمى فهمید، پیامد آن باشد ؛ پس با دقت در معناى آیه، این نکته را در مى یابیم که همه ى اشیاء ـ اعمّ از جمادات، نباتات و حیوانات ـ علاوه بر تسبیح تکوینى، هر یک به زبانِ ویژه ى خود، آگاهانه و با اختیار به تسبیح خداى سبحان مشغول هستند ولى ما نحوه ى آن تسبیح را نمىفهمیم. این فیلسوف بزرگوار در آخر کار نظر مرا پذیرفت.
گفتگو با آیت الله رفیعی قزوینی درباره ى تجرد روح
با مرحوم آیه اللّه العظمى حاج سیّد ابوالحسن رفیعى قزوینى درباره تجرّد و عدم تجرد روح گفتگویى به میان آمد، گفتم: اضافه بر سایر ادلّه بر انحصار تجرّد به خدا، چرا فیلسوفان به آیه ى «قل الرّوح من امر ربّى»براى تجرّد روح تمسّک بدینگونه جسته اند، که روح از عالم امر است، و امر هم ایجاد مجرّدات است!! با آنکه (امر) در لغت تنها به معنىِ فرمان، کار و چیز است و آیه ى «اَلاله الخلق والأمر» هم پس از خلقت و عرش آمده، که به معنىِ آفرینش و تدبیر است، پس «الخلق»کلّ آفرینش، و «الامر» کل کار تدبیر آفریدگان است، چنانکه «کل شىءٍ خلقناه بقدر» خلق و آفرینش را مربوط به تمامى اشیاء دانسته، پس در اختصاص خلق مادّیات نیست. بعد از سخنانى چند فرمودند: آرى آنگونه استدلال به قرآن، تعدّى و تفسیر به رأى است، اگر اینان از پیش خود با ادلّه اى که قانعشان کرده به تجرّد روح اعتقاد دارند چرا این عقیده را بر قرآن تحمیل مىکنند!!
گفتگو با آیت الله مرعشی نجفی درباره ى تدخین و ابطال روزه
و بالاخره، حتّى با صَرف نظر از این مباحثات و مناظرات، اگر قرآن محور اصلى علوم اسلامى باشد! بسیارى از نظریات حوزوى مخدوش است. این یک ایراد بزرگ بر علوم اسلامى! است که یا پایه ى قرآنى ندارد و یا بر ضدّ قرآن است! و اشکال دیگر این است که اگر هم احیانا در اکثر محافل حوزوى، نظرى صحیح با بررسى دقیق، مطابقِ دلیلِ قرآن و سنّت مطرح گردد، چون برخلاف مشهور است، در کتب منتشره و یا به هنگام اعلان فتوا در رساله هاى علمیه، چهره ى دیگرى بخود مى گیرد، از جمله در بحث با مرحوم آیه اللّه العظمى مرعشى نجفى درباره اینکه دخانیات روزه را باطل مىکند یا نه، در جلسه اى خصوصى فرمودند: به دلیل حدیثى موثّق، دود مبطل روزه نیست. گفتم: نخست به دلیل قرآن، که فقط خوردن و آشامیدن و مباشرت را مبطل روزه مى داند و سپس به دلیل روایت؛ ـ البته بر مبناى قرآن، استعمال دخانیات قطعا حرام است ولى روزه را باطل نمىکند ـ بعد از آن گفتم: آیا در رساله هم اینگونه مرقوم فرموده اید؟ فرمود: به ملاحظه ى مردم نه، بلکه آنرا نیز در رساله از مبطلات برشمرده ام !
آنچه نوشتم اندکى از بسیار و مختصرى از تلاش مستمرّ نگارنده براى گسترش نهضت قرآنى در سطح جهان است، و البته مشروح این خاطرات و زندگینامه مفصّلاً در مصاحبه اى هشتصد صفحه اى در حال تنظیم است که ان شاء اللّه به چاپ خواهد رسید.
به انتظار روزى که معارف قرآن جهانگیر شود، با قیام منتَظَر منتظِران امام مهدى (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف).
قم ـ محمّد صادقى تهرانى
15 / خرداد / 1373 هـ .ش